خلاصه داستان: خفاش دوستداشتنی بارتوک (هنک آزاریا) به ماجراجویی خود میپردازد و با یک مار صورتی، یک خرس نازک، شاهزاده ایوان رومانوف (فیلیپ ون دایک) و جادوگر شیطانی بابا یاگا (آندره مارتین) که سعی دارند بر تمام روسیه حکومت کنند، ملاقات میکند.
خلاصه داستان: فیلم دوباره Dobara 2004 در مورد نویسندهای موفق به نام رانبیر (با بازی جکی شروف) میباشد که با آنجلی (با بازی ماهیما چودری) ازدواج کرده است. اما با ورود ناگهانی نامزد سابقش ریا (با بازی راوینا تاندون) که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا است، زندگی رانبیر زیر و رو شده و…
خلاصه داستان: "جولین مارش"، تهیه کننده موفق تئاتر، نمایشی جدید را بر خلاف وضعیت سلامتش کارگردانی و تهیه کنندگی می کند. بودجه فیلم از طرف پیرمردی که عاشق ستاره فیلم "دوروتی بروک" است می آید. اما "دوروتی" پاسخی به عشق او نداده چون هنوز عاشق شخص دیگری است...
خلاصه داستان: «كاترین » پس از مرگ مادر به خانه اشرافی خاله اش می رود. خاله كه نگهداری از وی را بر عهده دارد، رفتاری سرد و خشن را با «كاترین » در پیش می گیرد. این امر موجب افسردگی دخترك می شود تا اینكه یك روز...
خلاصه داستان: پسر جوان موگلی، که در جنگل توسط حیوانات بزرگ شده است، باید تصمیم بگیرد که آیا به جنگل تعلق دارد یا به دنیای انسان و همچنین با ببر شرور که در حال تهدید گله گرگی است که او را به فرزندی قبول کرده است، مقابله کند.
خلاصه داستان: داستان فیلم در ادامه قسمت قبلی فیلم و درباره دختری به نام "کلودین" "فرانکی" و "دراکولار" است. آنها اکنون وارد سال دوم دبیرستان شده و قدرتشان مورد آزمایش قرار می گیرد. آنها امسال با چالش های بزرگتری روبرو هستند، دانش آموزان جدید، قدرت های جدید، دوستی های در حال تکامل و تهدیدی حتی بزرگتر که نه تنها می تواند دوستی آنها را از هم بپاشد، بلکه می تواند دنیا را برای همیشه تغییر دهد و ...
خلاصه داستان: آقای سخری سفیر هند در روسیه است و دستیار اصلی وی آقای نگی است. سخری با پسری به نام آدیتیا بیوه است ، در حالی که نگی ازدواج کرده است و همسرش ، آنجالی و دو دختر ، لاکی و دارا را با خود به روسیه آورده است. یک روز در حالی که به مدرسه می رفت ، دوچرخه لاکی لاستیک پاره کرده و در آخر مورد آزار و اذیت یک جوان روسی قرار گرفت. او موفق به فرار و پنهان شدن در اتومبیل پارک شده می شود و مالک خودرو - که کسی غیر از آدیتیا نیست - شخص بدخواه را بدرقه می کند. آدیتیا که از "محموله" خود بی خبر است ، ماشین را برای ملاقات پدرش هدایت می کند ، تا این که در یک ایستگاه بازرسی متوقف شود. آن وقت است که می فهمد لاکی سرنشین است. سپس تروریست ها با بمب و اسلحه حمله می کنند