خلاصه داستان: در طی جنگ جهانی دوم می گذرد که یک یهودی روشنفکر در ایتالیا با خانواده اش اسیر نیروهای متحدین میشود و به اردوگاه کار اجباری نازی فرستاده میشود و او با نقش بازی کردن و شوخی و داستان تعریف کردن از کارهای روزانه اش میخواهد از پسرش محافظت کند تا او متوجه جریان نشود..
خلاصه داستان: زمان آینده. «نایت رایدر» (گیل)، سردسته ی روان پریش گروهی موتور سیکلت سوار هنگام تعقیب پلیس تصادف می کند و کشته می شود. «مکس راکاتانسکی» (گیبسن)، مأمور کارآمد پلیس با ترغیب رئیسش، «مکافی» (وارد) از استعفا منصرف می شود و با رفیقش «جیم گوس» (بیسلی) کارشان را شروع می کنند...
خلاصه داستان: یونیکو یک اسب تک شاخ کوچک و مهربانی است که دارای قدرت جادویی و جالبی میباشد. اما این نیرو برای او دردسرهای بسیاری نیز به بار می اورد، دشمنانش از این قدرت او راضی نیستند به همین دلیل به باد شمالی دستور میدهند که یونیکو را مجازات کند. در ادامه یونیکو با کمک دوستانش تلاش میکند تا از این ماجراها جان سالم به در ببرد…
خلاصه داستان: لاولس، شهری ست که فروش مشروبات الکلی به صورت غیرقانونی در بازار سیاه آن رونق دارد. آویلیو پس از مدتی دوری، پس از قتل خانواده اش در منازعات مافیا، به لاولس برمی گردد.
خلاصه داستان: لو، دختری است که به دنبال کار می گردد و هر شغلی را قبول می کند. وی می پذیرد در خانه ویلیام ترینِر، جوان ثروتمندی که به دلیل یک سانحه توانایی راه رفتن را از دست داده به عنوان مددکار مشغول به کار شود. لو موفق می شود میل زندگی را به ویلیامبازگرداند. با گذشت زمان، رابطه ای عاشقانه بین لو و ویلیام شکل می گیرد و ...
خلاصه داستان: هانیبال لکتر تنها هشت سال داشت که سربازان هیلتر با هجوم به اتحاد جماهیر شوروی و تبدیل منطقه بالیتک به خونین ترین جبهه جنگ جهانی دوم، خواب و خوراک را از او و خانواده اش گرفتند. والدینش کشته شده و تنها او و خواهرش میشا زنده می مانند. آنها به کلبه ای در دل جنگل فرا می کنند اما از شانس بد، سربازان متحدین به آنجا یورش برده و به طرزی وحشیانه و از فرط گرسنگی، میشا را می خورند. اکنون سالها از آن ماجرا گذشته ولی هانیبال به دنبال انتقامی خونین است …
خلاصه داستان: داستان فیلم قلعه حیوانات با توصیف شبی شروع میشود که خوک پیری به نام Old Major حیوانات را جمع کرده و از ظلمی که انسان بر حیوانات روا داشته برای آنان سخن میگوید و حیوانات را به شورش علیه انسان دعوت میکند و…
خلاصه داستان: بروس (جیم کری) یک گزارشگر درجه ۲ در یک شبکه تلویزیونی است. او به اتفاق نامزد مهربانش گریس در یک آپارتمان کوچک زندگی می کند. زندگی او عیب و ایرادی ندارد اما او زندگی خود را متوسط ارزیابی کرده و از آن گله مند است. در یکی از روزها بدشانسی زیادی به سراغ او می آید و پس از اخراج از محل کار و تصادف با اتومبیلش، از اراذل و اوباش نیز کتک مفصلی می خورد. او شروع به شکایت از خدا می کند و خدا نیز در قالب یک مرد (مورگان فریمن) در برابر او ظاهر می شود و به او می گوید که قصد دارد برای مدت کوتاهی تمام قدرتهای بی انتهای خود را به بروس بدهد
خلاصه داستان: داستان فیلم در یک جزیره دورافتاده ، در یک مدرسه راهنمایی بخصوص و در آستانه جشنواره فرهنگ اتفاق می افتد. پسری پس از یک عمر بازی ، بیسبال را ترک و با بهترین دوستش دعوا می کند. سپس، آن ها به طور ناگهانی با دختری مرموز و چشم قرمز به نام نورودا آشنا میشوند و طوفان بزرگی در مدرسه راهنمایی به راه میفتد.