خلاصه داستان: یک بیگانه انساننما جوان که روی زمین گیر میکند با یک کلانتری پیر در یک شهر غربی ارتباط برقرار میکند و سعی میکند به او کمک کند تا یک پرونده سخت را حل کند، اما کلانتر هیچ کمکی از یک "بچه" نمیخواهد.
خلاصه داستان: داستان قلعه کاگلیسترو درباره دزدی حرفهای است که با گروهش سعی میکنند شاهزادهای را از چنگال شروران نجات دهند و همچنین به راز یک گنج افسانهای که قسمتی از کلید آن در دست اوست پی ببرند…