خلاصه داستان: «جان شفت» (جکسن)، برادر زاده ی همان کارآگاه خصوصی مشهور (راندتری)، یکی از کارآگاهان خبره ی پلیس است که با همکارش، «کامرون واسکز» (ویلیامز)، مأمور رسیدگی به پرونده ی قتل دانشجویی سیاه پوست می شود. در جریان پی گیری طولانی این پرونده، «شفت» به صرافت می افتد که از خدمت در نیروی پلیس کناره گیری و یک آژانس کارآگاهی باز کند…
خلاصه داستان: اسپانیا، سال 1519، کورتس، ماجراجوی افسانه ای اسپانیا، این بار در جست و جوی ال دورادو، شهر گم شده و معدن طلا، راهی سفر شده است. دو شیاد حقه باز اما خوش سر و زبان به نام های تولیو و میگل نیز که در واقع کارگران اصطبل هستند، به طور قاچاقی با کورتس هم سفر می شوند و...
خلاصه داستان: زمانی که پدر یوسف به او جامه ای زیبا داد باعث نفرت برادرانش شد و آن ها تصمیم گرفتند تا او را در بیابان رها کنند. پس از سالیانى که یوسف در زندان گذراند، لطف و عنایت الهى باعث شد که یوسف از زندان خارج شده و به یکى از بلند پایه ترین مسندهاى دنیوى تکیه زند و…
خلاصه داستان: در ایالت کارولینای جنوبی در قرن 18، بنجامین مارتین (مل گیبسون) 7 فرزند دارد. گابریل فرزند بزرگ او به نیروی ارتش آمریکا بر خلاف میل و افکار پدرش در مورد جنگ می پیوندد. گابریل پس از زخمی شدن در نبرد به خانه برمی گردد. در جنگ کارولینای جنوبی در سال 1776 دو پسر بنجامین مارتین توسط کت قرمز های ارتش انگلیس کشته می شوند هر چند که بنجامین مخالف جنگ بود مجبور می شود در جنگ شرکت کند و به عنوان فرمانده شبه نظامی ها با انگلیس به مقابله بپردازد…
خلاصه داستان: «کانر» مردی فنا ناپذیر است که سال ها علیه نیروهای اهریمنی جنگیده اما از ده سال پیش تا کنون ناپدید شده است. حالا «دانکن» فنا ناپذیر می خواهد او را پیدا کند و در این راه با نیروهای اهریمنی درگیر می شود.
خلاصه داستان: دی پسر کنت دراکولا پادشاه افسانه ای خون آشام ها است. او نیمه خون آشام و و نیمه انسان است زیرا مادرش انسانی معمولی بوده ؛ دی به عنوان شکارچی خون آشامان به شکار خون آشام های خبیث می پردازد ؛ در کلیسایی مخروبه خانواده دختری با نام شارلوت از دی میخواهند تا دخترشان را از دست خون آشامی قدرتمند به نام مایر نجات بدهد و اگر شارلوت مبدل به خون آشام شده باشد او را به قتل برساند از طرفی گروهی از شکارچیان خبره خون آشامان نیز ...
خلاصه داستان: یک مامور امنیتی به اسم دیوید دان زمانیکه با قطار در حال بازگشت از محل کار به منزلش است، ناگهان قطار از خط خارج شده و دچار تصادم شدیدی می شود. اما از بین صد و سی و دو نفر مسافر قطار تنها دیوید است که بطور معجزه آسایی بدون اینکه حتی یک زخم کوچک بر روی بدنش بوجود آمده باشد زنده می ماند. مدتی بعد یک کلکسیونر کتابهای کامیک به اسم الیجا پرایس که بخاطر استخوانهای شکننده ای که دارد به آقای شیشه ای معروف شده با او تماس می گیرد و فرضیه باور نکردنی ای را با دیوید مطرح می کند: او معتقد است که دیوید یک ابرقهرمان است که بدنش هیچ صدمه ای نمی بیند.
خلاصه داستان: یک پسر نوجوان که قصد مسافرت با هواپیما را دارد، بعد از دیدن یک رویای وحشتناک که در آن خودش و دوستانش در سانحه هواپیما کشته می شوند، همراه دوستانش از هواپیما پیاده می شود و هواپیما همانطور که در رویا دیده بود، دچار مشکل شده و سقوط می کند. اما طولی نمی کشد که آنها در میابند مرگ برای تک تک آنها برنامهای چیده است...