خلاصه داستان: پویراز یک پلیس قدیمیه که سعی داره با بازی با زندگی سرپا بمونه . برای اون تنها چیزی که در زندگیش نمیتونه ازش بگذره تنها پسرشه . پسرش از طرف شوهرزنش از دستش درآمده . در حالیکه در تلاشه تا پسرشو پس بگیره ، رییسش پیشنهادی بهش ارایه میکنه . پیشنهاد اینه که در میان یک رییس مافیا و گروهش نفود کنه و اطلاعاتی رو به مرکز امنیت پلیس بیاره . در حالیکه این اتفاقات در حال رخ دادنه پویراز عاشق عایشه گول میشه . ولی متاسفانه عایشه گول دختر پدر مافیا بحری اوممان ( همون کسی که پویراز برای گرفتن اطلاعات رفته پیشش ) است .