خلاصه داستان: ساحل سینها (بابی دئول) پسرخوانده فرماندار است او عاشق دختری به نام ایشا دیوان (کاجول) می شود و قصد ازدواج با او را دارد، ایشا دختر حسابدار فرماندار است. اما فرماندار که پدر ساحل است مخالف این ازدواج است، روزی ساحل در یک مهمانی از دست رفتار پدرش عصبانی می شود و با یک چاقو او را تهدید می کند. چند روز بعد وقتی ساحل برای ملاقات با پدرش به خانه او می رود با پیکر خونین او مواجه می شود و همچنین گردنبدی که در دست دارد. پس از مرگ فرماندار با توجه به اینکه همه مدارک بر علیه ساحل است او به قتل پدرش متهم می شود و به زندان می افتد...